Quantcast
Channel: کفتر ایوون طلا
Viewing all 132 articles
Browse latest View live

عیدت مبارک..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

سلام تنها امید نفس کشیدنم..

                            عیدت مبارک آقای مهربونیها..

امروز خیییییییلی ها نماز عیدوتو حرمت خوندن..

                     خوووووووووووووووش بحالشون...

 

رباب ده روزه که پیشته..دل منم توهمه ی این ده روز پیشش بود..

امااز ترس اینکه حالم بدنشه سعی میکردم موقع هایی که حرمه بهش زنگ نزنم..

میدونم که خییییلی دعام کرده..امام رضا ازینکه رباب و بهم دادی ممنونتم..

  دلم برات یه ذره شده..توروخدا کمکم کن دیگه گناه نکنم..

بخدا خجالت میکشم ازینکه بگم کفترایوون طلام!!!

همین الان بهم خبر دادن یکی از اشناهاسرطان گرفته و بستریه..

خییییلی حالم بدشد..

تورو بهمین روز عزیز کمکش کن..

نمیخوام روز عیدمو باز با اشکام خراب کنم..

پس بذار تا گریم نگرفته بگم خدافظ..

                                      بازم عیدت مبارک..


دلم بدجوربهانتو میگیره..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

سلام تنها بهانه ی بهانه گرفتن دل دلتنگ من..

اینروزا دلتنگی هام به عرش رسیده...

صدبار اومدم تو بلاگت بنویسم اما انقد حالم بد بودکه دستام یاری نکرد چیزی بنویسم..

چند روز دیگه دوریمون میشه یک سال..یک ساله از دیدن اون گنبدخوشگل میگذره..

یک ساله که کفترت باتوهم دوباره اومدن روزاشو شب میکنه..

یک ساله که شبای چهارشنبه دلشو راهی حرمت میکنه..

یک ساله که مجازی میاد زیارت..

یک ساله که هرکی راهی مشهد میشه با بغض بدرغش میکنه..

یک ساله کارش شده دلتنگی و اشک..

یک ساله که داره به امید دیدن دوبارت و مجاورشدنت درس میخونه..

یک ساله که هرلباسی میخره فقط به این امید تنش میکنه که باهاش بیاد زیارت..

یک ساله کارش شده دردودل با ماه و هرشب بهش میگه که بهت سلام برسونه..

اخ خدا...یک ساله که هنوز آب سقاخونه دریخچاله و هروقت دلتنگ میشم ازش میخورم..

تو این یک سال به هیشکی اجازه ندادم واسم آب سقاخونه بیاره..همش میگم ایشالاخودم میام..

همش میگم ایشالا دوریمون تموم میشه..ایشالامیرم پیشش..ایشالا...

یک ساله که عکسایی که پارسال گرفتم روصفحه گوشیمه..

باخودم میگم ایشالاامسالم میرم وکلی عکسای جدیدمیگیرم..

یک ساله که فقط به این امید میخوابم که تو خواب گنبدخوشگلتو ببینم...

امام رضا؟خودت میدونی تو دلم چه خبره..خودت میدونی تو این یک سال چی از دوریت کشیدم..

خودت میدونی چه شبایی که از دوریت دیوانه وارگریه کردم و اشک ریختم...

چقدسخت بودبدرغه کردن این همه آدم که هرهفته یکیشون میومدپابوس..

راستی ازت ممنونم که بالاخره راضیه رو هم مشهدی کردی..

وقتی پیام داد مشهده تو کتابخونه بودم یهو انگارقلبم ازجاکنده شدجلوهمه زدم زیرگریه..

همین الان فرشته زنگ زد..اونم مثل من داشت گریه میکرد..میخواستم آرومش کنم اما چطور؟؟؟

چطور آرومش کنم وقتی خودم انقد گریه کردم که صدام درنمیاد..

آخه قربون مهربونیت برم..کی میشه من و فرشتم مجاورشیم..

چی میشه بین اون همه آدم که مجاورن ماهم کنارت باشیم..

بخدا حاضریم همه جونمونو فدات کنیم تا فقط یه تیکه از زمین مشهدتو بهمون بدی..

هفته بعد شهادت امام صادقه..اتحادیه هم همون موقع میبره مشهد..

پارسال روزشهادت امام صادق پیشت بودم..

آخ که چقد قشنگ بودروضه خونی خادمات..هنوزصدای ضبط شدشونو دارم..

هنوز از اتحادیه بهم زنگ نزدن..هنوز خبری نشده..هنوز معلوم نیس منو میبرن مشهدیانه..

آخ خدااااااااا..یعنی میشه هفته بعد بیام اینجاوبگم راهی مشهدم؟؟؟

یعنی میشه شب چهارشنبه هفته بعد من تو راه مشهدت باشم...

آخ خدا...نمیدونم اگه نرم شب شهادت امام صادق چه بلایی سرم میاد..

امام رضا؟؟؟دیگه اشکام نمیذارن تایپ کنم...توروجوادت امسالم منو........

                                                                          ادرکنی مولا..

 

فقط یک روز تادیدار..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

سلام تنها امید زنده بودن و زندگی کردنم..

اخ که اصلا اینبار نمیدونم چطور حالمو بنویسم...

اصلا باورم نمیشه تقویم انتظارم دوباره داره صفر میشه..

هرکاری کردم بعد نماز خوابم نبرد..انگاری چشمام از خوشحالی سرازپانمیشناسن..

انقدر اشک ریختن تامجبورشدن همین الان بیام اینجاو بنویسم تا آروم شم..

اخه چطوری حالمو توصیف کنم..چطور از لذت دیدار حرف بزنم..

یادته امام رضا؟همین هفته پیش اومدم تو وبلاگت و چقدر ازدوریت اشک ریختم..

حالا از شوق دیدار خوابم نمیبره..

روز پنج شنبه بود که خادم اتحادیه رو دیدم..بعدش رفتم کتابخونه...

فقطخدا میدونه اونروز چی کشیدم..همش نگاش میکردم ببینم از مشهد حرف نمیزنه؟

اما وقتی چیزی نگفت سرم انداختم پایین و بغضمو قورت دادم و رفتم کتابخونه..

دست خودم نبود..وقتی ازش جداشدم زدم زیر گریه..

یهو چشمم به یه عکس افتد..عکس احمدرضا(شهید احدی)..

آره این عکس احمدرضابودکه خودنمایی میکرد..

یک آن نگاش کردم و باخودم گفتم امروز هرطور شده میام پیشت..

به آبجیم اس دادم که باهام بیاد..اونم بیقراریمو که دید قبول کردکه غروب باهام بیاد..

بعد از چند دقیقه دوستم اومد چشمامو که دید گفت گریه کردی؟من و من کردم و...

اونم گفت نمیخواد چیزی بگی خودم همه چیرو میدونم..

ازم پرسید میخوای برم با مسئولش صحبت کنم توروهم ببرن..

افتادم گریه..گفتم نه!!!اگه آقا بخواد خودش دعوتم میکنه..

خلاصه اونروز اصلا نتونستم درس بخونم..

دوباره موقع برگشتن از کتابخونه دیدمش..دستاشو گرفتم و بابغض بهش گفتم رفتی سلامموبرسون..

بعدش افتادم گریه و ازش جداشدم..دوستم که اشکامو دیده بود برخلاف میلم باهاش حرف زد..

بهش گفت شماکه اینو میشناسین یعنی هیجورنمیشه امسالم ببرینش؟

اونم گفت شرمنده..هیچی دست من نیست..امسال واقعانمیشه..

بعد چنددقیقه دوستم خودشو بمن رسوند..کلی باهاش دعواکردم که چرا این حرفوزده..

آخه من به آقا قول داده بودم که فقط دردمو به خودش بگم نه کس دیگه..

اونم گفت بخدا نمیخاستم بگم اما یهو پیش اومد..

انگاری آقا بودکه اونو وسیله کرد تا بیقراری هامو به گوش خادم اتحادیه برسونه..

بعدش رفتم پیش احمدرضا..بهش گفتم برا آخرین بار اومدم تا ازت مشهد بخوام..

آبجی که از حالم باخبربود مدام مبگفت آروم باش ...ایشالا میری...

شب که اومدم خونه آروم بودم عین کسایی که مطمانن حاجترواشدن..

اما نیمه شب بازم فکرای آزار دهنده مجبورم کرد گریه کنم..

باخودم فکر کردم که اگه اتحادیه منو نبره با این وضع مالی خانواده دیگه هیچوقت نمیتونم برم..

به ابجی اس دادم و گفتم دعام کنه چون اگه نرم میمیرم..

بعدش به خدیجه اس دادمو بابغض نوشتم یهنی دیگه امسال اتحادیه منو نمیبره؟؟؟یعنی دیگه..

بعدش یهو یاد فریده افتادم..بهش گفتم دیدی تابستون تموم شدو من نیومدم..

دیدی آقا دعوتم نکرد؟؟بهش گفتم تا اخر عمر بهش غبطه میخورم چون همیشه پیش معشوقمه..

انگاری دلم میخواست اونشب به همه بگم چقدرحالم بده اما هیشکی حالمو درک نمیکرد..

تادیر وقت گریه کردم..فردا صبح خونمون مراسم دعای ندبه بود..

انقدر چشمم و سرم درد میکرد که نتونستم ندبه بخونم..

آخر مراسم حالم خییلی بد بود اما بزور سرپا وایسادم تا ظرفای صبحانه رو بشورم..

تک تکشونو شستم فقط به این نیت که مشهدمو امضا کنن..

آخراش بود که به مامان گفتم من دیگه نمیتونم و افتادم رو زمین و بقیشومامان وزنداداش شستن..

ظهر کل فک و فامیل دعوت بودیم خونه ی خالم..تو اون شلوغ پلوغی بود که یهو چشمم به یه پیام افتاد..

نوشه بود:سلام فردا ساعت ۴:۳۰علی الحساب ۵۰تومن بیار واسه مشهد..

 پیام از طرف خادم اتحادیه بود..

وااااااااااااااااای خداااااااااااااااااا...یعنی چشمام درست دیدن؟؟؟یعنی.........

دوروبرم خییلی شلوغ بود..رفتم تو حیاط افتادم گریه..

فکر میکردم باز توهمه..چون بارها این لحظه رو پیش خودم تصور میکردم..

نفسم بالا نمیومد..تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم..

صدام درنمیومد..بزور حرف میزدم..گفتم سلام..یعنی من درست دیدم؟؟؟یعنی منومیبرین؟؟؟

اونم بهم گفت بله که میبریمت..درست دیدی...

دیگه یه کلمه هم نتونستم حرف بزنم فقط و فقط اشک میریختم..

فوری به ابجی و چندتا از دوستام خبر دادم..بعدشم بغل زنداداش گریه کردم..

دل تو دلم نبود..اونجاخیلی شلوغ بود..نمیشد به مامان بگم..همش میترسیدم نذاره..

بالاخره برگشتیم و به مامان گفتم..سرم داد زدو گفت نه!!!!

خیال میکرد من اگه بیام توی راه مریض میشم..

اما مگه میشه امام رضا؟؟؟مگه میشه یه عاشق به دیدن معشوقش بیادو توی راه مریض بشه؟؟؟

مگه اونجا مقر شفاگرفته ها نیست؟؟؟پس چطور من مریض میشم؟؟اونم منی که انقدردوست دارم..

این فکرا داشت عذابم میداد..دلم شکست باز افتادم گریه..قرار شد داداش و زنداداش باهاش حرف بزنن..

غروب جمعه بود..دلم بدجوری شکست ..بادل شکسته رفتم آل یس و برااخرین بار مشهدخواستم..

وقتی برگشتم باورم نمیشد..داداش مامان رو راضی کرده بود و بالاخره رضایت داد..

آخ خدایاشکرت...سر ازپا نمیشناختم..بقول شهید احدی اگرطالب باشی واصلی..

و بالاخره وصل من نزدیکه......

اونشب از شوق این معجزرو به همه خبر دادم..

همه بخصوص فریده از یه طرف متعجب از طرفیم خیلی خوشحال شدن..

دیروز رفتم اتحادیه تا پولمو بدم..فقط خدامیدونه بادیدن اسمم تولیست زائراچه حالی شدم..

باید رضایتنامه میگرفتم.چشمم به برگش افتاد که نوشته بود سفر مشهد مقدس!!!

شاید تا اونموقع هنوز باورم نشده بود که....

البته تا اون گنبدخوشگلو نبینم بازم باورم نمیشه که....

خدااااااااااااااااااااایا شکرت..........امام رضا ممنووووووووووووووووون...

شهید احدی ممنووووووووووووووووووووووووون..

امام زمان...ممنووووووووووووونتم..

شاهزاده احمد یادته اونموقعه که اومدم چطور روی قبرت افتادم و گریه کردم و ازت مشهد خواستم؟؟

بعدش شب اون خواب خوشگلو دیدمو آروم شدم..

خواب دیدم مشهد بودم داشتم گریه میکردم و به خدیجه میگفتم دیدی مشهدموازشاهزاده احمدگرفتم؟

ازت ممنووووووووووووووووووونم که حاجتمو دادی...

امام صادق؟ممنووووون که امسالم روز شهادتت دعوتم کردی مشهد..

دوستای گلم..همه ی اونایی که برا رفتنم دعاکردین ازهمتون ممنوووون..اجرتون با آقا..

قول میدم تک تکتونو اونجا دعا کنم..ایشالا هرکی دلش میخواد همین روزا راهی شه..

علی الخصوص زینب.فرشته.راضیه.آجی رباب.آبجی بهارم و خدیجه ی عزیزم که خیلی وقته حرم نرفته..

قول میدم برای همه دعا کنم......ایشالا بزودی همتون راهی شین..

آقای مهربونیها؟مهمون نمیخوای؟بالاخره کفترت داره میاد....

ممنوووووووووووووووووون که دعوتناممو امضا کردی........

بالاخره بعد یک سال انتظار دارم میام پیشت..

حالا فقط یک روز تا دیدار مونده..

آخ خداااااااااااا...دیگه نمیدونم چی بنویسم..

                  خداااااااااااااااااایاشکر..

            بازم سقاخونه..بازم ایوون طلا..بازم گنبدطلا..بازم صدای نقاره..بازم.........

                         دیگه اشکام نمیذارن بنویسم..خداحافظ تا لحظه دیدار...

دیداری شیرین تر از شهد عسل..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

السلام علیک یا شمس الشموس ویا انیس النفوس..

سلااااااااااااااااااااااااام هم کسم...

امروز اومدم تا خاطرات شیرین با تو بودن رو واسه همیشه تو وبلاگت ثبت کنم..

اومدم بگم که چقدر کفترتو دوست داری.....

آخ که هنوزهیچی نشده اشکام داره میاد ..انگاری چشمامم خییییییییلی وقته منتظر این لحظه ان..

انگاری چشمام میدونن که قراره از معشوقشون حرف بزنم...

شب سه شنبه کفترت ساکشو بست..آخ که چی کشیم موقع ساک بستن..

یک سال بودمنتظر این لحظه بودم..یک سال بود نگاه ساکم میکرمو اشک میریختم..

همش باخودم میگفتم ایشالا یه روز باهاش میرم مشهد..ایشالا یه روز...

بعدشم غسل زیارت کردم و باز بی اختیار اشک ریختم...

آخ که شبی بود اونشب..ازهمه حلالیت خواستم..

بعدشم برا آخرین بار با نرم افزار سایه های ملکوت مجازی اومدم زیارتت..

حالا همه چی آماده بود واسه یه دیدار شیرین..هم جسم و هم روحم اماده ی دیدار معشوقشون بودن..

امام رضا؟آغوشتو باز کن که کفترت عازمه..بالاخره دارم میام...

فردا صبح زود بیدار شدم باید یک ربع به نه تو اتحادیه میبودم..

لباسام و پوشیدم ..هیشکی حالمو درک نمیکرد..

بعد از خدافظی با مامان و بابا راهی شدم..

انقد ذوق داشتم که تقریبا جزئ اولین نفراتی بودم که به اتحادیه رفته بودم..

بازم دیدن اسمم جزئ زائرا بود که اشکمو دراورد..

امسال هیچکدوم از رفیقای صمیمیم باهام نبودن..وقتی صدای خنده بچه هارو شنیدم دلم گرفت..

همشون با رفقای صمیمیشون بودن..البته به خودت قسم فقط دیدارت واسم مهم بود نه چیز دیگه..

حتی حاضر بودم تنهای تنها باشم امابه دیدارت بیام چون تو جایگزین همه نداشته هامی..

اما اون لحظه دلم گرفت..بهت گفتم اقای مهربونیها خودت یه همسفر برام جور کن..

هنوز چیزی نگذشته بود که دیدم دختر محجبه و چادری به سمتم اومد..

بهم گفت میشه باهم باشیم؟آخه منم تنهام..

ازش اسمشو پرسیدم..وقتی فامیلیشو گفت مات و مبهوت مونده بودم..

فامیلیش رضایی بود!!!!دست خودم نبود..دلم میخواست اشک بریزم اما نشد..

بزور خودمو کنترل کردم خودمم فهمیدم که تو اونو برا من فرستادی..

علی الخصوص اینکه فامیلیش رضایی بود!!!!وای خدای من این یه معجزه بود..

اون تنها کسی بود که بین بچه ها از همه بیشتر روحیاتش بامن سازگار بود..

از همون جا نشوندادی که چقدر هوامو داری..دیگه حس تنهایی نداشتم..

حالا کارم شده بود لحظه شماری و اشک ریختن واسه دیدار...

مدام تابلوهای جاده رو میخوندم..اخ که چقدر شیرین بود اون جاده..

همه بچه ها از مسافت طولانی خسته شده بودن..اما من یه ذرم حس خستگی نکردم..

مگه میشد خسته بشم دل تو دلم نبود..باخودم میگفتم اخر جاده یعنی آغوش امام رضا..

تا اینکه نزدیک شدیم..وقتی چشمم به این تابلو افتاد دیگه هیچی رو ندیدم و فقط اشک ریختم..

مشهد پنج کیلومتر!!!!!آخ خدااااااااااا...خوابم یا بیدار......فقط پنج کیلومتر تادیدارمونده..

دیگه نتونستم بشینم ایستاده تو اتوبوس دست به سینه وایسادم و اشک ریختم..

حالا دیگه داشتم تو جایی نفس میکشیدم که فاصلم تا معشوق خیلی کم بود..

دل تو دلم نبود..دلم میخواست زودتر گنبدتو ببینم..اما نشد..اول رفتیم اتحادیه..

باید تا ساعت یازده صبر میکردم...تیک تاک ساعت امونمو بریده بود..

و بالاخره این عقربه های ساعت بود که با نشون دادن ساعت ۱۱داشت قلبمو از جا میکند..

سر کاروان شروع کرد از تو حرف زدن..با اومدن اسم قشنگت بازم اشک ریختم..

و بالاخره راه افتادیم بسمت حرم...

آهای چشمای من آماده این؟کمتر از چند دقیقه دیگه قراره گنبد معشوقتونو بیبنید..

اهای پاهای من آمادهاین...فقط چند دقه دیگه مونده تا تو حرم قدم بذارین..

آهای دستای من..از روی سینم تکون نخورید که چند ثانیه دیگه باید دست به سینه وایسم و سلام بدم..

اینا رو با خودم میگفتم و تو کل مسیر اشک میریختم..وبالاخره دیدار گنبد...

خدایا آخه کی میتونست منو درک نه ..چطور حالمو توصیف کنم....

سلام همه کسم ممنون که بالاخره دعوتم کردی..

دیگه چشام جاییرو ندید و فقط فقط اشک میریختم..

باید از ورودی شیخ طوسی میرفتیم...

آخ خداااااااااا..اینم از اذن دخول...تقریبا نصف بیشترشو حفظ بودم از بس که مجازی اومده بودم حرم...

آقای مهربونیها؟اجازه میدی بیام داخل؟با اشکام  بهم اجازه ی ورود دادی..

انگاری واقعا آغوشتو باز کردی بودی تا کفترت بغلت کنه...

با دیدن خادما شدت اشکام بیشتر شد..

موقع بازرسی بادیدن حالم زیاد معطلم نکردن و فقط گفتن التماس دعا..

آخ خداااااااااای من.....شششششششششششکککککککککر.........

کفشامو از همونجا دروردم تا مئدبانه به پابوست بیام..

موقع اذان بود و حرم غلغله..باید نماز میخوندیم وسریع برمیگشتیم اتحادیه..

صحن انقلاب و بسته بودن...رفتیم تو صحن غدیرونماز ظهرو اونجاخوندیم..

حالا باید برمیگشتیم...هنوز باورم نشده..نه کسی رو میدیدم نه باکسی حرف میزدم..

بعد از نهار و یه استراحت کوتاه باز بایدمیرفتیم حرم..

اما اینبار وقت بیشتری داشتیم....

به فریده زنگ زدم و گفتم بیا فلان جا تا ببینمت..

اونم اومد و برا اولین بار همدیگرو دیدیم..

انقدر بغلش کردم که......چقدر مهربون و بزرگوار بود ...انگاری سالها بود باهم بودیم..

سوار اتوبوسای شهری شدیم و رفتیم حرم..

نتونستم خودمو کنترل کنم و باز بلند بلند گریه کردم..

فریده دستام و گرفته بود و چیزی نمیگفت..

آخ که چه حالی شدم وقتی واسه اولین بار وارد صحن انقلاب شدم...

توصیفش خیییییییییییلی سخته..

شیرینترین لحظات عمرم بود.......

زل زده بودم به گنبدوعشق بازی میکردم..

اون روز روز شهادت امام صادق(ع)بود و ورود هیئت ها به حرم جلوه ویزه ای بخشیده بود.....

همش به فریده میگفتم یادته چه شبهایی که انتظار کشیدم و چقدر گریه کردم تا بالاخره..

اونم هیچی نمیگفت . فقط با حرفای من اشک میریخت..

برا همه دوستام زنگ زدم و گوشی روگرفتم که سلام بدن..

با همون حس و حال واسه همه دعا کردم و اشک ریختم..

چقدر قشنگ بود نماز مغرب و تو حرم خوندن در حالی که گنبدش تو قنوتت جا میشد..

الهی هرکی نرفته بزودی قسمتش بشه وبره اون بهشت و ببینه..

بعدش باز واسه شام برگشتیم اتحادیه..

اونشب به علت خستگی راه نتونستیم حرم بریم..

اما مجددا فردا صبح راهی حرم شدیم..

بازم عشق بازی با معشوق بود که حالمو دگرگون کرده بود..

اینبار وارد قسمت ضریح شدم...هیشکی حالمو درک نمیکرد..انگاری باز یه خواب قشنگ بود..

زبونم از شوق بنداومده بود اونقدر که بزور سلام دادم...

بعد ازظهر همون روز ماروبردن بوستان زیارت..

واقعا محشر بود...دنیایی داشت واسه خودش..

شبه سازی قیامت و شب اول قبر بود..

مارو وارد یه جای تاریک و تنگ و خاکی کردن که دقیقا شبیه قبربود..

بعدش سوالای نکیرومنکر شروع شد..

زبون هممون بند رفته بود فقط خدا میدونه چقدر ترسیدم..

تو همون حال و هوا بودم که یهو همه جا روشن شد..

کلیپ ولایت عشق رو پخش کردن که امام رضا میاد و شب اول قبر همه رو شفاعت میکنه...

اون تیکش انقدر داد زدم که همه مردم نگام میکردن...یه نفر اومد و دستام و گرفت و گفت آروم باش..

اما من نتونستم...تنها چیزی که مرگ رو برام شیرین می کنه دیدار معشوقم و بس..

و حالا یه جورایی واقعیت پیداکرده بود...

بعدش بهشت و نشونمون دادن که همه پشت سر امام رضا وارد بهشت میشدن..

آخ خدا.........چه لحظه شیرینی..چطور جلواشکامو بگیرم...

انقدر گریه کرده بودم که نفسم بالا نمیومد..خدااااااااایاشکر که معشوق به این مهربونی بهم دادی...

حالا باید میرفتیم حرم ...اینبار خیییلی بیشتر از قبل مشتاق دیدارش بودم..

با فریده تو حرم قرار داشتم...اونشب دعای کمیل و با یه حال دیگه خوندم...

بعدش چون مسیرمون یکی بود فریده منو تا نزدیکای اتحادیه همراهی کرد..

اونشب بعداز یه استراحت دوباره واسه نماز صبح رفتم حرم..

اینبار چون یکم خلوت تر بود بالاخره تونستم برا اولین بار از آب سقاخونه بخورم..

اخ که باز چقدر موقع خوردنش اشک ریختم..

یاد شب قدر افتادم که موقع اومدن اسم قشنگت انقد حالم بد شد که بهم اب دادن..

اما نتونستم ازش بخورم و شدت گریم بیشتر شدچون یاد آب سقاخونه افتاده بودم..

بعدش رفتم سر قبر آیت الله مجتهدی یس خوندم..

آخه نذر کرده بودم اگه بطلبه برم اونجا یس بخونم..

بعدشم رفتم صحن جمهوری بهشت ثامن..قطعه ۳۲۴..

سر قبر شهید مفقودالاثری که خیلی بهش ارادت دارم..شهید ابوالقاسم دشتیان..

و بعدشم لذت بیش اندازه ی خوندن دعای ندبه در جوار معشوق مستم کرده بود..

اونروز قراربود خادم الرضا رو هم ببینم..تو نماز جمعه باهم قرار گذاشتیم..

وبالاخره واسه اولین بار دیدمش ..چقدر بغلش گریه کردم...چه شبایی که بحالش غبطه میخوردم..

چه روزایی که زنگ میزدم پشت تلفن اشک میریختم و حالا اونروز بالاخره تو حرم همدیگرو دیدیم..

بهم یه مجموعه شعر امام رضارو هدیه داد به اضافه ی نشریه زائر که خاطره ای که خودم براش

فرستاده بودم و به اسم خودم توش چاپ کرده بود...بعدشم تبرک حرم بهم دادوگفت اینو بخور..

باهم عکس انداختیم و ازش خدافظی کردم...اونشب شب اخر بود...قرار بود تا صبح حرم بمونیم..

فقط خدا میدونست حال منو...رفتیم یه گوشه تو رواق دارالحکمه نشستیم و زیارت امین الله خوندیم..

باصدای مداح حالم بدتر میشد ...وقتی میگفت الوداع مولا علی موسی الرضا..

اخ خدا......اونشب شب آخر بود...چقدر سخت بود تصور دوری از حرم....

اونروز اولین روزی بود که صدای نقاره رو میشنیدم ..آخه چندروز قبلش شهادت بود..

هوا خییلی سرد بود اما چون بالاخره بعد از اون همه انتظار داشتم نقاره گوش میدادم

اصلا سردی هوارو حس نکردم...حاضربودم همه ی دنیام و بهمون لحظه بفروشم...

واسه یه استراحت کوتاه برگشتیم اتحادیه...وبعد دیگه واقعا برا آخرین بار رفتم حرم..

هیشکی حالمو درک نمیکرد...حاضربودم بمیرم اما نگم خدافظ...

امام رضا؟خوبی بدی دیدی حلال کن..میدونم کفترت مهمون خوبی نبود اما...

اما خودت میدونی چقد دوست داشت..ایکاش واقعا کفتر ایوون طلات بودم..

اونوقت دیگه هیشکی نمی تونست مارو از هم جداکنه...آخه خدایا چطور خدافظی کنم..

امام رضای من؟یعنی عمری هست که باز بیام پابوس؟یعنی میشه یه بار دیگه....

قول میدی اینبار دوریمون طول نکشه؟بخداقول میدم خوب درس بخونم تا بیام پیشت..

امام رضا؟ببین کفترت داره میره؟نمیخوای تا دم در بدرغش کنی؟نمیخوای آرومش کنی؟..

داشتم اینارو میگفتم و اشک میریختم...رفتم آب سقاخونه پرکردم...

یکم ازش خوردم و روبرو گنبد وایسادم...آخه چطور دل بکنم...امام رضا؟من نمیخوام برم..

همش نگاه تیک تاک ساعت میکردم ..ساعت دوازده باید میرفتیم اتحادیه..

حالا فقط ده دقه دیگه چشمام وقت دارن باگنبد معشوق عشق بازی کنن..

یعنی باز از فردا دلتنگی هام شروع میشه؟یعنی باز باید مجازی بیام زیارت؟

توروخدا خودت آرومم کن...اینارو که گفتم انگاری واقعا کنارم ایستاد و آرومم کرد..

دیگه حتی یه قطره اشکم نتونستم بریزم..انگاری دل آتیش گرفتم آروم شد..

پاهام حرکت نمیکرد..انگاری اونام با حرم انس گرفته بودن..بزور راه افتادم..

قسمش دادمو بهش گفتم عشقمو صدبرابرکنه..

دم ورودی انقلاب وایسادم و دوباره زل زدم به گنبدش..انقدر این کاروتکرار کردم تا بالاخره

از حرم دور شدمو دیگه گنبدش پیدا نبود..اما دلم خیییییییییییلی اروم بود..

خودمم باورم نمیشد انقدر آروم شده باشم...بعدش کم کم ساکهارو جمع کردیم تا برگردیم..

بازم بافریده واسه اخرین بارقرار گذاشتم..تا دم اتوبوس باهام اومد..

بعدشم بهم یه کادو داد به عنوان یادگاری...بذار همین جا ازش تشکر کنم..

الهی بحق امام رضا حاجتروابشه..بهش عادت کرده بودم..جداشدن ازش سخت بود..

واسه آخرین بار بغلش کردم و گفتم خدافظ...

آخ که همه چی مثل یه خواب بود..شاید هنوزم باورم نشه به دیدارش رفتم..

توراه برگشت مارو قم بردن و رفتم پابوس خواهرت واسه تشکر..

آخ که چه صفایی داشت..

هیچوقت یادم نمیره دفعه قبل چطور ازش مشهد خواستم...

حضرت معصومه ممنووووووووووووووووووووونتم...

حالا دوباره به زندگی روز مره برگشتم اما با یه انرزی فوق العاده بالاتراز قبل..

امام رضا ممنووووووووووووووووووووونتم...نذار دوریمون طول بکشه..

هنوز نرفته دلتنگتم..اینبار شوقم برا دیدار صدبرابر شده..انقد انتظار میکشم تا باز بیام..

             توروجوادت تنهام نذار..

                                                     والسلام...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تولدت مبارک...

$
0
0

السلام علیک یا ابالحسن یا علی بن موسی الرضا...

سلااااااااااااااااااااام هستی من...سلام تنها امید زنده بودنم...سلاااااااااااااااااام همه کسم...

امشب شب تولدته...قصد داشتیم با فرشته یه تولدکوچیک واست بگیریم..اما واسه من جور نشد...

به فرشته گفتم واسه منم شمع روشن کنه..قرار بود ساعت ۱۲بیام وآپ کنم اما باز نشد..

حالام که یه فرصت کوچیک پیش اومده اومدم تا تولدتو تبریک بگم..

شش ماهه که منتظراین شبم..ازون روز که تقویم سال جدیدوگرفتم تاخودامروزلحظه هاروشمردم..

به خودت قسم هیشکی نمیدونه حالمو..هیشکی نمیتونه درکم کنه جز خودت...

ضربان قلبمو میشنوی؟دارن اسم تورو صدامیزنن..میشنوی آقا؟

چشمامو میبینی؟ تو این شب بیقرار نگاتن..شاید اصلا خوابشون نبره..

شاید  هم فقط به امید دیدن حرمت به خواب برن..

آقای مهربونیها..خودت میدونی تو دلم چه خبره امشب..نمیخوای عیدی بهم بدی؟

بخدادیگه نمیدونم چی بگم..یه نیم نگاه بستمه آقا..تنهام نذار.....

                                                           بازم تولدت مبارک آقاجونم..

دلم پرمیزنه آقا..

$
0
0

السلام علیک یا علیک یا علی بن موسی الرضا..

سلاااااااااااااااام امام رضای من..

بازم شب چهارشنبه شد و دل کفترتو زائر خودت کردی تا به طرف حرمت پروازکنه..

امشب حال عجیبی دارم..انگاری فقط خودمم و خودت..

ازاول صبح حال عجیبی داشتم..انگاری از اولش یه نگاه ویزه بهم کرده بودی..

خانم اصلاحی این هفته بازداره میاد پیشت..

نمیدونم اونموقع چی ازت خواست که انقدزود دعوتش کردی..

خوووووووووش بحالش..

امروز بیست و یکمین روزیه که ازت دورم..

اما طوری دلتنگتم که انگاری سالهاست  که حرمتو ندیدم..

خوش به حال فریده و بقیه مجاورات...اونا همیشه پیشتن..

بخدا هیشکی خودت از دلتنگی های من باخبر نیست..

هیشکی نمیفهمه تا حدمرگ دلتنگ  معشوق شدن یعنی چی..

فقط خودت حالمو درک میکنی..الان پنج ساله که قلبمو به نام خودت سند زدی..

چقدر خوبه آدم حس کنه توی دنیا یکی هست که بیشتر از مادر دوسش داره..

چقدر کیف داره فکر کردن به اینکه همیشه یکی هست که هواتو داشته باشه.....

همیشه و همه جا احساست میکنم و میدونم که هوامو داری..

چقدر روز تولدنت روز قشنگی بود ..یکی از بهترین روزهای عمرم..

رفتم اتحادیه جشن ..اکثر همسفرای مشهدمو دوباره دیدم و خاطراتم تداعی شد..

اون چشن بهترین جشن عمرم بود..دست خودم نبود هم دست میزدم هم اشک میریختم..

اشکام وقتی بیشتر شد که صدای نقاره رو گذاشتن پشت بالنگو..

دیگه نفسم بالا نمیومد..انقد گریه کردم که...آخ که چقد دلم واسه صدای نقاره تنگ شده..

بعد از جشن با بچه ها رفتیم سر قبر شهید احدی..

دلم میخواست قبرشو ببوسم و ازش تشکر کنم که مشهدمو داد اما جلو بچه ها روم نشد..

اونشب قرار بود برا داداش رضا بریم خاستگاری...

فقط یه چیز از احمد رضا خاستم و اونم خوشبختی رضا بود ..

ازش خاستم اگه صلاحه جور شه و یه زن خوب گیرش بیاد..

خداروشکر این دعام هم اجابت شدو داداش رضا یه زن خوب گیرش اومد..

احمدرضا ممنووووووووووووووووووونتم..

امام رضا؟مواظب داداشیم باش کاری کن زیرسایه خودت خوشبخت بشن..

الهی بحق خودت همه جوونا خوشبخت بشن..

آقای مهربونیها...دلم بدجووووووووووووووووور هواتو کرده..

ببین اشکامو...میبینی چقد دلتنگتم...

مطمانم خودت صدام زدی که اینطور دارم اشک میریزم..

حالام خودت بیا و آرومم کن..

                                               ادرکنی مولا...

 

 

با تمام وجودم دوست دارم..

$
0
0

       

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...             

سلام امام رضای من...سلام تنها امید زنده بودن و زندگی کردن کفتر ایوون طلا...

امشب بغض عجیبی توی گلومه...نمیدونم...شاید احساس میکنم هیچوقت اینجوری دلتنگت نبودم...

نمیدونم چی شد که پنج سال پیش یهو صاحب خونه ی قلبم شدی و اینجوری مجنونت شدم...

نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم...آقای مهربونیها..همه ی زندیگیمو مدیونتم..

چطوری بابت چیزایی که بهم دادی تشکر کنم...

آخ که ایکاش میشد سرم و بذارم رو پاهات و حسابی گریه کنم...

امام رضای من؟ازینکه زنداداشهای گلی مثل نگین و حدیث رو بهم دادی ازت ممنوووووووونم..

هیچوقت یادم نمیره چطوری با اشک به گنبدخوشگلت زل زده بودم و واسه ازدواج و خوشبختی

داداش رضا دعا میکردم..

و حالا احساس میکنم نگین فرشته ایه که خودت سر راهمون قرار دادی وبلافاصله بعد برگشتنم وصلت

سرگرفت و داداش رضا هم سرو سامون گرفت..

حدیث زنداداش بزرگمم که اوج مهربونی و خوبیه..هروقت کنارمه احساس آرامش دارم...

امام رضا...ممنووووووووووووووونتم...

آخ که بدجور دلم هواتو کرده..آقای مهربونیها...اشکای کفترتو میبینی..

میبینی چقدر دلتنگته...بیقراریهاشو میبینی؟؟؟

دلم واسه حرمت یه ذره شده....

امام رضا؟چندروزه از درس خوندن جداشدم..نمیدونم چرا انقد زود خسته میشم و جا میزنم..

دوسه روزه دلم هوای گلزارو مزار احمدرضاروکرده...

دلم میخواد برم و اونجا و انرژی دوباره بگیرم واسه درس خوندن..اما هنوز دعوتم نکرده که برم پیشش..

توروجوادت نذار زحمتام به  هدر بره و نیمه ی راه همه چی رو رها کنم...

کمکم کن با همون انرژی و انگیزه ی قبلی درس بخونم...

پنج شنبه روز عرفس...اما امام رضا؟اونروز کفترت تاغروب دانشگاس...

بخدا دق میکنم اگه عرفه نرم...

آقای مهربونیها...خودت یه کاری کن سعادت عرفه رفتن نصیبم بشه...

بخدادلم بدجور بیقرارته...

دلم پر میزنه واسه اون شبی که داشتم بار میبستم که بیام پیشت...

یادش بخیر...امام رضا؟یعنی باز زندم؟یعنی باز میتونم اونروزو ببینم؟یعنی...

یادته قول دادی دوریمون طول نکشه؟

یادته لحظه خدافظی چطور آرومم کردی؟بخدا دیگه طاقت دوریتو ندارم...دیگه نمیتونم آقا...

کاش فاصلم تا مشهدت کم بوداونوقت....

آهااااااااااااااااااااااای مشهدیا....قدر مجاور بودن با آقارو بدونین...

آخ که باز دلم لرزید..خووووووووووش بحال مشهدیا...

امام رضا؟حالا که انقد ازت دورم میشه به خوابم بیای؟میشه آرومم کنی؟

                دیگه اشکام نمیذارن تایپ کنم...

                                                     اما بذار این شعرو که خییییلی دوسشدارم وبنویسموبرم..

    عشق اول و آخر من...سایه ی تو رو سر من ...

                                      ای همه ی باورمن...تو پناهم باش.........

                                                       باتمووووووووووووووم وجود دوست دارم..

                                                                                              ادرکنی مولا..

 

 

 

مونس تنهائیهام سلام..

$
0
0
 

دستم به روی سینه برای ارادت است..

                                    این بارگاه قدس امام کرامت است..

فرقی نمیکند ز کجا میدهی سلام..

                                                 او میدهد جواب تورا.اصل نیت است..

                                                                              السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا..

مونس تنهائیهای من سلام..

                            سلام امام رضای من..

                                                 سلام آقای مهربونیها..

                                                                     و سلام تنها بهانه ی نفس کشیدنم..

  یه شب دیگه و یه کوله بار دلتنگی..   یه شب دیگه و دعوتی عجیب از طرف تو..

امشبم از این همه دغدغه های دنیا منو نجات دادی و بطرف خودت کشوندی تا دوباره با اشک بیام و

اینجا باهات دردو دل کنم..امشب یهو به سرم زد که برم طرف گوشی و اس ام اس های موقعی

رو بخونم که تو راه مشهدت بودم...

آخ که چقدر دلم آتیش گرفت وقتی به این پیام رسیدم:مشهد پنج کیلومتر!!!حالا فقط پنج کیلومتر تا

دیدار معشوق مونده...این پیامو برا یکی از دوستام فرستاده بودم..

چقدر سخته فرسنگ ها ازمعشوقت فاصله داشته باشی..

چقدر سخته فقط و فقط با خاطرات مشهد زندگی کردن..

چقدر سخته فکر کردن به اینکه آیا زنده ای که دوباره اون گنبدوببینی یا نه..

چقدر سخته فکر کردن به اینکه باید یک سال دیگه صبرکنی واز دوریش اشک بریزی..

ولی چقدر زیباست اینکه هروقت دلتنگ میشم حس میکنم کنارمی و به حرفام گوش میدی..

چقدرسخته میون این همه ادم تنها بودن..هرکس بفکر زندگی خودشه..

ولی چقد قشنگه که همیشه و همه جا احساس کنی یکی کنارته و بیشتر ازهمه دوست داره..

چقدر قشنگ و لذت بخشه که تو رو همیشه کنار خودم احساس میکنم..

همین حالام مطمانم که خودت صدام زدی..

خودت به دستام قدرت نوشتن دادی تا بیام و اینجا واست بنویسم..

چقدر سخته به عکسای روی دیوار اتاقم زل بزنم و اشک بریزم..

ولی قشنگتر ازون انتظاریه که واسه دیدن دوبارت میکشم..

انتظاری که باز تهش دیدار معشوق نهفتس..

یادش بخیر..چه حالی داشتم وقتی از اتحادیه پیام دادن که منم باخودشون مشهدمیبرن..

چقدراون شب که قرار بود فرداش به دیدارت بیام واسم لذت بخش بود...

هیچکس نمیتونست حالمو درک کنه...

آخ خدا.........چی میشد منم مثل مشهدیها...

امام رضا؟حالا که ازت دورم قول میدی عشقمو ازم نگیری؟

قول میدی هروقت دلتنگت شدم خودت آرومم کنی؟

با همین اشکها ازت میخوام هروز که میگذره عشقمو صدبرابرکنی..

الان فاطمه تو راه مشهده...الان چشماش دارن لحظه شماری میکنن واسه دیدار..

خداروشکر که بعد از یک سال اونم دعوت کردی...

بهش گفتم سلام کفترتو بهت برسونه..بهش گفتم موقع نقاره یادم بیوفته..

آخ که چقدر دلم واسه صدای نقارت تنگ شده...بهش گفتم..

بیخیال...توکه خودت همه ی حرفامومیدونی..

خودت با خبری ازهمه ی دلتنگیها و اشک های من...

ایکاش میشد لااقل خواب حرمو میدیدمو آروم میشدم..ایکاش...

مونس تنهایی های من...دل تنگم وصله ی حرمت..تو و این دل..خودت آرومش کن..

                                                               والسلام..

 


محرم..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

السلام علیک یا ابا عبدالله...

بعضی موقع ها اونقدر آدم حالش بده که نمیتونه چطور احساسشو بیان کنه..

شش روز از محرم گذشت و من هنوز..........

وای بر من و اعمال سیاه من...

وقتی اونقدر درک و معرفتت راجب محرم زیادنشده که بخای بیای اینجاو  از امام حسین بنویسی

ترجیح میدی بیای وفقط یه سلام بدی و بری تاشاید به واسطه ی همین سلام و دل شکستت و 

اشک چشمت آدمت کنن...

                         فقط همین..

                                            السلام علیک یا اباعبدالله حسین..

                                                                                              مدد آقای من ..مدد..


پی نوشت:اینروزا اوضاع همه چیم بهم ریخته..

ازدرس خوندنم گرفته تا عبادت و عزاداریم...

هوا بدجور سرد شده و اجازه ندارم بیرون برم...حتی مسجد..

از خودم و زندگی پوچ و بی فایدم متنفرم..

اگه اینطور پیش بره همه ی زحمتی که واسه درس خوندن کشیدم نابود میشه..

تنها امید زنده بودنم عشق امام رضا و بعدش دعای شماس..

                                             برام دعاکنیدبحق همین شبها ازین وضع نجات پیداکنم........

                                                         برای همه ی مریض هاو همه ی گرفتار هام دعا کنید..

                                                                                      الهی همتون حاجترواشین..

                                                                                                                     آمین..


 

باز صدایم زدی..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

                                             السلام علیک یا انیس النفوس و یا شمس و الشموس..

سلام امام رضای من...

باز امشب قلبم یه جور دیگه اس..صدای قلبمو میشنوی؟دارن تورو صدامیزنن..

آخه با این قلب دیوونه ی من چیکار کردی که گاه و بیگاه و اینجور دلتنگت میشه..

چشای پر از اشکمو میبینی..یه بار دیگه اومدن تا بگن چقدر دلتنگ معشوقشونن..

فقط دوماه و دوازده روز از دوریت میگذره ولی جوری دلتنگم که انگار سالهاست اون صحن و سراروندیدم..

آخ خدااااااااااا..........چی میشد اگه منم مجاور بودم...

خدایا بخودت قسم دلم یه ذره شده..کاش میشد جسمم همراه این دل راهی حرم میکردی..

امروز خونمون روضه بود..نمیدونم خادم خوبی واسه جدت بودم یا نه..

ایکاش یه روز لیاقت خادم شدنت نصیبم بشه...

خدایا.........یعنی من به آرزوم میرسم؟یعنی میشه یه روز خادمش بشم...

امشب شب چهارشنبه اس..بازم صدام زدی دعوتم کردی تا بیام و دردودل کنم..

جز خودت هیشکی نمیدونه تو دلم چه خبره..میدونم..امام رضا ..بخدامیدونم لیاقت عشقتو

 ندارم...امامیدونم که معشوقم خیییییییلی مهربونه..آقای مهربونیها..اوضاع درسیم بدجور بهم

 ریخته..نمیدونم..اگه اینطورپیش بره باید آرزوی مجاورشدن وبگورببرم..توروجوادت کمکم کن ...

 توروخدابهم یه انژی دیگه بده تا ازنو شروع کنم..فقط دوماه تا کنکور فرصت دارم...

توروخداکمکم کن شرمنده ی تو و خانوادم نشم..

هنوز آب سقاخونه دریخچاله..گذاشتمش واسه روز کنکورتا باخودم بیارم سرجلسه و آرامش بگیرم..

امام رضا؟منکه ازت دورم..منکه لیاقت مجاور بودنتو نداشتم..

اما همینکه خونه ی قلبمو فقط و فقط به نام خودت سندزدی یه دنیا ممنوووووووونتم..

حالام با این چشای اشک بار به عکسی ک رو دیوار اتاقمه زل میزنم وبهت سلام میدم بلکه دل آتیش

گرفتم آروم شه...

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی حجتک علی من فوق

 الارض و من تحت الثری صلات کثیرةتامة زاکیة متواصلة متواترة مترادفه کافضل ما صلیت

علی احد من اولیائک..

با خاطرات عشق..

$
0
0
السلام علیک یا امام الرئوف..

سلاااااام امام رضای من...هنوز یه خط ننوشتم اشکام سرازیره..

امشب چه دلربایی کردی از دل تنگ من...

چقدر قشنگ امشب قشنگ دلمو دعوت کردی پابوس..

هنوزم دارم هق هق میزنم..فقط به این امید اومدم اینجاکه آرومم کنی..

امشب اتفاقی اومدم نت..

دیدم فریده هم نته..امام رضا؟نمیدونم چمه..چرا تا اسم فریده میاد یا صداشو میشنوم انقدربی اختیار

اشک میریزم..خب معلومه چون خاطرات باتوبودن رو برام یاد آوری میکنه..

امشب برام از حرم گفت..دیشب اومده بود پیشت تا رباب و دعا کنه..

ممنووووووون که معجزه کردی و حاجت رباب و دادی...

آخ چقدر تو مهربونی....

آقا؟امشب دلم آتیش گرفت...فریده دوتاعکس خوشگل ازحرم فرستاد..

مال دهه ی کرامته....دلم نمیاد اینجا نذارمشون..

آخ من به فدای صحن و سرای خوشگلت...دلم پر میزنه آفا..

امشب فرستادن این عکسهاباعث شد کفترت زاز زار گریه کنه...

یه عکس دیگه هم بود..عکس من و فریده کنار اتوبوس لحظه ی خدافظی از مشهدت...

اخ که چه خاطراتی بود...یعنی میشه یه بار دیگه...

آقا جون فقط یه بار دیگه چشمام اون گنبد خوشگلو ببینه...؟؟؟

آقا جون خودت شاهد اشکهای من باش..

اگر عمرم اجازه نداد بیام پابوست یادت نره چه قولی بهم دادی ها...یادت نره شب اول قبرمو..

بخدا تا آرومم نکنی ازینجا نمیرم...عین همون دیشب که فریده رو آرو کردی..

خب چیکار کنم...منکه مجاور نیستم..منکه نمیتونم مثل اون بیام حرمت...

من همینجا خیالی روبروی گنبدت وایمیسم و انقدر زجه میزنم تا آرومم کنی...

                                                                                   ادرکنی مولای من..

بهترین شب یلدا با معشوق..

$
0
0

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

سلااااااااااااااااام مهربونترین ارباب دنیا...

امشب هم خودت دعوتم کردی که شب یلدا رو پیشت باشم..

واسه شام رفته بودیم خونه بابا بزرگ..نزدیک ساعت ده بود که برگشتیم خونه..

غرغرهای من شروع شده بود...همش به مامان میگفتم چرا انقد زود برگشتیم به من که خوشنگذشت!

همش حسرت میخوردم میگفت مامسال شب یلدای خوبی نداشتم..

با مامان و بابا نشستیم پای تلویزیون..

خدایاااااااااااااااشکرت...معشوقم چقدر مهربونه...

یه گزارش از شب یلدا پخش شد..ازشون میپرسیدن دوسدارین شب یلدا کجا باشین..

یه نفر گفت دوسدارم بامامان بابام برم حرم..

آخ آقای مهربونی ها...فقط خودت میدونی چه حالی شدم..

اشکام سرازیر شد...بعدشم اهنگ ای حرمت پخش شد...

اشک امونم نمیداد...فهمیدم دعوتم کردی شب یلدارو پیش خودت باشم..

هرچند که آرزوم بود امشب و واقعا تو حرمت باشم و تا صبح عشقبازی کنم..

اما اشکال نداره..ممنووووووووووونم که از همینجا دعوتم کردی...

هنوزم اشکام رو گونه هامه...

                         امشب بهتریییییییییین شب یلدای عمرم بود..

راستی همین الان فهمیدم..امشب شب تولد پدرت امام موسی کاظمه..تبریک میگم آقای مهربونیها..

وااااااای خدا...این هم از فالی که الان گرفتم و بهم گفت وصالت نزدیکه..عنوانش عشق منه...

 

امام رضا ممنوووووووووووووووونتم...به قول عنوان شعر عشق من.. یه عمر مدیووووووووووونتم..

آندم که باتو باشم یکسال هست روزی.واندم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی..

                                                                         واسه وصالت لحظه شماری میکنم..  

                                                                                                 مدد مولای من..

                                                                                 

 

سلام علی آل یس..

$
0
0
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی.........

آل یس امروز متحولم کرد...

                       اونکه دعوتمنامه داده اسم ماهارم نوشته..

                                     اگه رامون نده امشب واسه صاحب خونه زشته..

               میشه دستمو بگیری.... که آب از سرم گذشته..

                              دنیای بی تو جهنم...با تو آتیشم بهشته......

آقا جوووووونم...مهربوووووونم...کی میای دردت بجوووونم..

                       ازخدا همیشه خواستم که بیای تا من جوونم ..آقا جونم..

                              اللهم عجل لولیک الفرج....

مرگ...

$
0
0
اگرمردم میدانستند در قبرها چه خبر است هیچگاه گناه نمیکردند!!!!

یا علی بن موسی...تنهاامیدشب اول قبرم توئی...                 

                                                                    تنهام نذار...

کس چه میداند احوال دل تنگم را..

$
0
0

صلی الله علیک یا ابا الحسن یا علی بن موسی ارضا...

سلام بر تو ای تنها بهانه ی دل بهانه گیر من..

دل خسته و درمانده ام رادریاب که دلتنگی امانم را بریده..

زمین و زمان از تو سخن میگویند..حتی آسمان هم به یادت گریست..

آه که چه دشوار است که عاشق باشی و حتی یک بار روی معشوقت را نبینی..

آه که چه سخت است تنها در میان قاب تلویزیون میهمان آستانت بودن..

کس چه میداند در دل من چه میگذرد..کس چه میداند عاشقی و فراق معشوق یعنی چه..

آه ای چشمان من ببار که امشب فرصت مناسبی برای بارش است..

اه ای دل دلتنگم..نگران مباش..خوب جایی آمده ای..امشب مولا خریدار توست..

خداااااااایا..بگذار فریاد بزنم...بگذاااار بگویم چقدر دلتنگم......

چقدر سخت است قاب تلویزیون با پخش آن صحن و سرا رنگین شود اما تو درمیان جمع باشی و

 نتوانی بگریی وفقط بغض هایت را قورت دهی..

فرسنگ ها فاصله..فرسنگ ها دوری...آخر چه کردی با دل من که باوجود این همه دوری بازهم درامید دیدار به 

سر میبرد..مگر چه در وجودم داشتم که اینچنین خردار قلبم شدی..

گویی نامت آتش به جانم میزند..

میبینی مولای من؟میبینی امشب در وجودم چه خبر است؟

تک تک اعضای بدنم مشغول عشق بازی با معشوقند..

هیچ کس..هیچکس قادربه درک حالم نیست..تنها تو دانی بر من چه میگذرد..

کاش اهالی شهر عشق بدانندچه نعمتی نصیبشان شده..

کاش بدانند در آن مکان چشم به دنیا گشودن و بزرگ شدن در جوار عشق یعنی چه..کاش......

نه...آنها هیچوقت نمی توانند حال مرا درک کنند..

هیچکس نمیداند انتظار برای معشوق یعنی چه..

هیچکس نمیداند نفس کشیدن و زندگی کردن به یاد معشوق یعنی چه..

هیچکس نمیداند شب ها و روزهارا به امید دیدار به سر بردن چه مفهومی دارد..

هیچکس نمیداند شبها با یاد تو به خواب رفتن یعنی چه..

هیچکس از لذت درس خواندن فقط و فقط با یاد تو خبر ندارد..

هیچکس نمیداند با عکس های اتاق حرف زدن و اشک ریختن یعنی چه..

هیچکس نمیداند لرزیدن قلب با معشوق یعنی چه..

خداوندا کاش همین امشب به عمرم خاتمه میدادی تا شاید پس از مرگ لایق دیدار شوم..

اما نه...نمیخواهم امشب بمیرم..بگذار پیش از پیش عاشق گردم..

بگذار در این دنیای خاکی .بیکس و تنها با یاد تنها عشقم روزگار سپری کنم تا شاید..

تا شاید روزی به آرزویم دست یابم..

آری..فقط به امید همان روز زنده ام...

                      روزی که لباس خادمی تو بر تنم باشد....

                                                           همین.......




عشق من سلام..

$
0
0

صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا..

عشق من سلام...

بعضی وقتها انقد دنیا تنگ و تاریک میشه که حس میکنی داری خفه میشی ..

دوسداری یه پنبه تو گوشت بذاری. یه عینک دودی به چشمت بزنی تا نه چیزی ببینی و نه چیزی بشنوی..

بعضی وقتهام سرشار از انرژی میشی و برا آیندت برنامه ریزی میکنی..

و چقد قشنگه وقتی این برنامه ریزی به رسیدن به معشوقت ختم بشه..

با خودت فکر میکنی همه جونت و میذاری تا به هدفت که قبول شدن تو فردوسیه برسی..

کلی نقشه های قشنگ میچینی...همش با خودت فکر میکنی که سال بعد حتما مجاورش میشی..

حتی نقشه مشهدو حفظ میکنی و نگاه میکنی ببینی از فردوسی تا حرم چقد راهه..

با خانوادت شرط میکنی که اگر قبول شدی حتما بهت اجازه رفتن و بدن..

همش فکر لحظه ای رو میکنی که اسمت رو جزئ قبول شدگان فردوسی میزنن..

با خودت میگی بعد از مجاور شدن اولین کاری که میکنم ثبت نام خادمیه حرمه..

همش فکر میکنی دیگه چیزی نمونده که به آرزوی بزرگت برسی..

اینور و اونور جار میزنی که فقط و فقط داری به عشق رسیدن به هدفت درس میخونی..

حالا دیکه آلم و آدم آرزوت رو میدونن..

هرکی بهت میرسه میگه انشالله سال بعد میری فردوسی و تو با شوق خاصی میگی انشالله..

بعضی شبها خواب حرم و میبینی اما وقتی بیدار میشی گریه نمیکنی وبا خودت میگی بعد کنور میرم پیشش.

اشتیاقی وجودت رو میگیره که هیشکی جلودارت نیست..

ساعتها بدون خستگی درس میخونی فقط و فقط به امید قبولی تو فردوسی..

دفترچه کنکور و با اشک پر میکنی و شماره داوطلبیت بیشتر از قبل امیدوارت میکنه چون ..

اولش سه تا هشت داره..باخودت میگی خدایا شکرت این یه نشونه اس..چیزی تا رسیدن به هدفم نمونده..

اما یهو نمیدونم چه بلایی سرت میاد..نمیدونم چی میشه که از پا میوفتی..

حس میکنی کم آوردی و دیگه شوق درس خوندن نداری..

میگن ماه های آخر سرنوشت سازه..اما از آبان ماه که باید بیشتر ازقبل درس بخونی یهو کم میاری..

از طرفی انتظار همه بالا رفته همه ازت انتظار فردوسی دارن اما تو دیگه آدم قبل نیستی..

نه اینکه درس نمیخونی..میخونی اما خیلی کم..

هرجا میری فکرو خیال کنکور باهاته اما نمیتونی مثل قبل درس بخونی..

وامشب که فقط 18 روز تا کنکوووور مونده..

تا هشتم بهمن هم که روز تولدته امتحان دانشگا داری و باید اونارو بخونی..

این یعنی همه ی آرزوهات پر...یعنی همه ی عشق و امیدت به قبولی پر..

یعنی دیگه هیچ فرصتی برای جبران نیست...

یعنی باید یک سال دیگه انتظار بکشی ببینی عمرت کفاف میده که قبول شی و خادم شی یا نه..

آخ امام رضا.......چه بلایی سر کفترت اومد...دارم دق میکنم بخدا..

نه اینکه آماده کنکور نیستم..آمادم اما نه درحدی که فردوسی قبول شم..

میدونم خیلی ها هستن که آرزوی فردوسی رو دارن و بیشتر از من درس خوندن..

میدونم فردوسی لیاقت اوناس نه منه بی لیاقت..

اول کتابامو که میبینم آتیش میگیرم..

چون اول همشون نوشتم به امید قبولی در فردوسی و با عشق امام رضا بسم الله..

آخ خداااا..من نمیخام یک سال دیگه انتظار بکشم..

امام رضای من ...بدادم برس...نذار زحمتهای دوسالم واسه کم کاری دوماه خراب شه...

آقای مهربونیها به داد دل خسته من برس...

حاضرم جونم و فدات کنم و فقط یه بار دیگه اون گنبد خوشگلت و ببینم....

                                          تورو جوادت تنهام نذار....

                                                                             دستم و بگیر...



کنکور..

$
0
0
صلی الله علیک یا علی بن موسی ارضا...

فردا کنکوووووووووووورمه....آقای خوبیها دستمو بگیر..

                           خودمو به تو سپردم......

                                   


پی نوشت:کنکورم اصلا خوب نشد....اما تجربه ی خوبی شد برا سال بعد....انشالله زنده باشم برا جبران..

تقدیم به شهید احمدرضا احدی..

$
0
0
صل یالله علیک یا علی بن موسی الرضا...

سلام آقای خوبیها..اگه اجازه بدی امشب اومدم اینجا را جع به یه شهید عزیز حرف بزنم..

شهید احمدرضا احدی رتبه یک کنکور پزشکی سال ۶۵..

                                                  

آهای اوناییکه اولین باره اسم این شهید و میشنوین.بخدا احمدرضا تکه تو دنیا..

بهتون توصیه میکنم حتما کتاب حرمان هور رو ازین شهیدو بخونید مخصوصا قسمت نا معادله..

                                                   

سلام احمدرضا..ببخش که انقدر خودمونی حرف میزنم ..ازاولش یاد گرفتیم با هات راحت حرف بزنیم..

دلم برات تنگ شده احمدرضا..دلم خیییییییییلی تنگ شده..واسه روزاییکه شب و روزمون باتوبود..

امروز بعد مدت ها با آبجی بیرون رفتم..همینطور که قدم میزدیم آبجی پرسید حالا کجابریم؟

منم یهو به ذهنم رسید و گفتم گلزار..انگار خودت دعوتمون کردی..

                                               

کلی از خاطراتمون تداعی شد..آبجی همون کسی بود که برا اولین بار منو با تو آشناکرد..

یادش بخیر..چه دورانی داشتیم..زندگی هممون با شناختن تو عوض شد..

دلم برا اونموقع ها تنگ شده..واسه وقت هایی که هممون جملات حرمان و از حفظ بودیم و هرجا که

میرفتیم حرمان تو کیفمون بود و هروز صبح قبل کلاس دست جمعی میومدیم گلزار..

بچه هایی که تا اون موقع با مانتوی کوتاه و ناخن های لاک زده و یه عالمه آرایش بیرون میومدن

بعد از آشنایی با تو هنوزم که هنوزه وقتی میبینمشون حجابشون کامله..

امشب شماره کسی رو گوشیم افتاد که همشهریم نبود..اما تورو خوب میشناخت..

یه دختر سنندجی که یه شب خواب میبینه توی یه بیابون بزرگ گیر افتاده و یه شهید دستشو میگیره و

نجاتش میده..بعد که کتاب حرمان و میبینه از روی عکست میفهمه که اون شهید تو بودی..

و بعد زندگیش کلا تغییر میکنه و ازونموقع اس که عاشقت میشه..

راستشو بخوای بهش حسودیم شد..

اون اصلاتورو نمیشناخت اما تو دستشو گرفتی..میشه دست منم بگیری؟؟؟

آخه تو چیکار کردی با دل ما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هنوزم که هنوزه هروقت دلم از غصه ها میگیره میام گلزار و آروم میشم..

هیچوقت دست خالی ردم نکردی...

درسته هیچوقت نتونستم اونطور که باید راهتو ادامه بدم...

درسته هیچوقت نتونستم اونطور که میخای باشم..

اما تا هروقت که زندم و نفس میکشم دوست دارم و الگوی بزرگ زندگیم تویی و بس..

بعد از معشوقم امام رضا تو تنها کسی هستی که آرومم میکنی..

ممنون که امشبم آرومم کردی...

تورو جان مادرت دست منم بگیر..

بذار چند جمله از جملات پایانی کتابت رو که خیلی دوسش دارم و بنویسم و بعد برم..

"دیگر نمیخواهم زنده بمانم..من محتاج نیست شدنم..من محتاج تو ام خدایا..

بگو ببارد باران!که کویر شوره زاره قلبم مدت هاست که سترون مانده است..من دیگر طاقت

دوری از باران را ندارم..

خدایا!دوستدارم تنهای تنها بیایم..به دور از هر کثرتی..

دوستدارم گمنام گمنام بیایم...دور ازهر هویتی..

خدایا!اگر بگوی لیاقت نداری خواهم گفت لیاقت کدامیک از الطافت را داشته ام!!خدایا...

دوست دارم سوختن را.فنا شدن را.ازهمه جا جاری شدن .به سوی کمال انقطاع روان شدن.."

                                                                                             والسلام..


پی نوشت:وصیت نامه این شهید فقط یه جمله اس:نگذارید حرف امام زمین بماند..همین..

هرکس دوسداشت اطلاعات بیشتری راجع به این شهید کسب کنه میتونه اسمش رو توی نت سرچ کنه

گزیده ای از خاطرات و دست نوشته هاو عکس هاش توی نت هست اگرم سوالی بود خودم درخدمتم..

آشنایی من با ایشون کلا زندگیمو عوض کرد امیدوارم با آشنا کردن شما با این شهید عزیز سهم

کوچیکی در ادامه دادن راهش داشته باشم..                       برای شادی روحش صلوات..

 

دستم را بگیر..

$
0
0

صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا..

کاش میتوانستم احوال دل تنگم را بازگو کنم..

  گاهی اوقات آنقدر حالت بد است که حرفی برای گفتن نمیماند...

                                                تورا به جان جوادت..

                                                                    دستم را بگیر..

شهر رویاهای من...

$
0
0

صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا....

سلااااااااااااااااااااااام امام رضای من...........

سلام تنها امید زنده بودن و نفس کشیدنم..........

یه مدت بود بدجور درگیر مسائل دنیا و آدماش شده بودم..

اصلا حس و حال آپ کردن نداشتم تا اینکه امشب.....

تا اینکه امشب اتفاقی تلویزیون رو روشن کردم...

حاج سعید حدادیان داشت از تو میخوند.......

آخ که باز اومدی و دلمو بردی..ازونموقعس دارم اشک میریزم..

ایکاش میتونستم حدو حصار دلتنگیمو اینجا بنویسم...

کاش میتونستم بگم چطوری و تا چه حد دیوونتم...

بقول یه نفر :حتی کفش هم اگر تنگ شود زخم میکند..واااااای بحال وقتی که دل تنگ باشد!!!!

                 منم دلم برات تنگ شده....

دلم برا شهر رویاهام تنگ شده..شهری که که هروقت اسمش میاد ذره ذره وجودم میلرزه...

مشهد...........مشهد................آره...مشهد..............

بهش میگم شهر آرزوها...........آره..آرزوها.......آرزوی من چیزی نیس جز رسیدن به تو.....

آخه آقای خوبیها چیکار کردی با این دل بیچاره ی من........

انگاری دیگه تاب و توان نداره....اخه مگه چشمای من چی دیدن ازتو که اینجوری بی قرارتن......

خدااااااااااایا..اخه کی جز تو دردمنو میدونه......کی میدونه دوری از معشوق یعنی چه...

منکه دلمو اجاره ندادم که پسش بگیرم...من دلمو فروختمو بجاش عشق خریدم..

خدایا؟؟؟؟؟؟؟پس کی قراره صاحب خونه دلمو ببینم؟

خدایا؟مگه اونموقع که میخاستم دلمو بفروشم بهم قول ندادی بهم طاقت بدی..

پس چرا انقد بیقرارم؟؟؟؟؟؟؟

بخدا دنیای بدون معشوقم برام جهنمه.........ازدیدن هیج جا لذنت نمیبرم جز گنبد طلایی آقام..

بخودت قسم هیچوقت آرزوی رفتن به جای دیگرو نداشتم جز مشهد..همیشه اولین وآخرین حاجتم

رفتن به مشهد بوده وبس..

خداااااااایا؟؟؟؟؟؟؟قسمت کن تا  همه برن و شهر آرزوهای منوببینن...

من نه دلم رفتن به کیش میخاد نه سی و سه پل اصفهان..

نه سفر به خارج میخام و نه دیدن برج ایفل...

خدایا؟من فقط ازین دنیا یه چیز میخام..................اونم مشهد.......خدایا من مشهد میخام...

دوسندارم بخوابم مگه اینکه خواب معشوقمو ببینم..

دوسندارم سفر برم مگه اینکه به دیدن معشوقم برم..

چندروز دیگه قراره برم راهیان نور..

فقط به این امید میرم که تذکره ی مشهدمو از شهدابگیرم..

دوسندارم درس بخونم مگه اینکه بادرس خوندنم خادم معشوقم بشم...

دوسندارم کیف و کفش عید بخرم مگه اینکه باهاشون راهی مشهد بشم..

دوسندارم سالم تحویل بشه مگه اینکه کنار معشوقم باشم یا اگر سعادت نبودبرم مشهد اونقدر

پاک باشم که معشوقم کنارم بیاد..

از همه مهمتر دوسندارم نفس بکشم مگه اینکه با تموم نفس هام معشوقمو صدابزنم..

خدایا؟؟؟؟؟؟چقد شیرینه اون مرگی که با دیدن معشوق همراه بشه...

پس بذار برا مرگم لحظه شماری کنم چون دیگه طاقت دوریشو ندارم.........

                                                                                        والسلام.....

 

 

 

Viewing all 132 articles
Browse latest View live