دستم به روی سینه برای ارادت است..
این بارگاه قدس امام کرامت است..
فرقی نمیکند ز کجا میدهی سلام..
او میدهد جواب تورا.اصل نیت است..
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا..
مونس تنهائیهای من سلام..
سلام امام رضای من..
سلام آقای مهربونیها..
و سلام تنها بهانه ی نفس کشیدنم..
یه شب دیگه و یه کوله بار دلتنگی.. یه شب دیگه و دعوتی عجیب از طرف تو..
امشبم از این همه دغدغه های دنیا منو نجات دادی و بطرف خودت کشوندی تا دوباره با اشک بیام و
اینجا باهات دردو دل کنم..امشب یهو به سرم زد که برم طرف گوشی و اس ام اس های موقعی
رو بخونم که تو راه مشهدت بودم...
آخ که چقدر دلم آتیش گرفت وقتی به این پیام رسیدم:مشهد پنج کیلومتر!!!حالا فقط پنج کیلومتر تا
دیدار معشوق مونده...این پیامو برا یکی از دوستام فرستاده بودم..
چقدر سخته فرسنگ ها ازمعشوقت فاصله داشته باشی..
چقدر سخته فقط و فقط با خاطرات مشهد زندگی کردن..
چقدر سخته فکر کردن به اینکه آیا زنده ای که دوباره اون گنبدوببینی یا نه..
چقدر سخته فکر کردن به اینکه باید یک سال دیگه صبرکنی واز دوریش اشک بریزی..
ولی چقدر زیباست اینکه هروقت دلتنگ میشم حس میکنم کنارمی و به حرفام گوش میدی..
چقدرسخته میون این همه ادم تنها بودن..هرکس بفکر زندگی خودشه..
ولی چقد قشنگه که همیشه و همه جا احساس کنی یکی کنارته و بیشتر ازهمه دوست داره..
چقدر قشنگ و لذت بخشه که تو رو همیشه کنار خودم احساس میکنم..
همین حالام مطمانم که خودت صدام زدی..
خودت به دستام قدرت نوشتن دادی تا بیام و اینجا واست بنویسم..
چقدر سخته به عکسای روی دیوار اتاقم زل بزنم و اشک بریزم..
ولی قشنگتر ازون انتظاریه که واسه دیدن دوبارت میکشم..
انتظاری که باز تهش دیدار معشوق نهفتس..
یادش بخیر..چه حالی داشتم وقتی از اتحادیه پیام دادن که منم باخودشون مشهدمیبرن..
چقدراون شب که قرار بود فرداش به دیدارت بیام واسم لذت بخش بود...
هیچکس نمیتونست حالمو درک کنه...
آخ خدا.........چی میشد منم مثل مشهدیها...
امام رضا؟حالا که ازت دورم قول میدی عشقمو ازم نگیری؟
قول میدی هروقت دلتنگت شدم خودت آرومم کنی؟
با همین اشکها ازت میخوام هروز که میگذره عشقمو صدبرابرکنی..
الان فاطمه تو راه مشهده...الان چشماش دارن لحظه شماری میکنن واسه دیدار..
خداروشکر که بعد از یک سال اونم دعوت کردی...
بهش گفتم سلام کفترتو بهت برسونه..بهش گفتم موقع نقاره یادم بیوفته..
آخ که چقدر دلم واسه صدای نقارت تنگ شده...بهش گفتم..
بیخیال...توکه خودت همه ی حرفامومیدونی..
خودت با خبری ازهمه ی دلتنگیها و اشک های من...
ایکاش میشد لااقل خواب حرمو میدیدمو آروم میشدم..ایکاش...
مونس تنهایی های من...دل تنگم وصله ی حرمت..تو و این دل..خودت آرومش کن..
والسلام..